سفرنامه کامبوج، سرزمین آرام ولی ناهموار (سفرنامه کامبوج، لائوس)

4.5
از 66 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
اینجا سرزمینی آرام ولی ناهموار است که دور از دسترس مانده! +تصاویر

به نام خدا

سفرنامه کامبوج، سرزمین آرام ولی ناهموار

 

معتقدم سفر کردن مثل کتاب خواندن، برای ما فرصت شناخت زندگی و جهان هستی و زمینه رشد و تعالی را فراهم می‌کند و هر چه بیش‌تر سفر کنی، بزرگ‌تر و عاقل‌تر می‌شوی. بیهوده نبوده که از قدیم، برای اشخاص حکیم و دانا، کلمه‌ی دنیادیده را به کار می‌بردند. برای ما هم، سفر همیشه راهی برای رفع عطش شناخت بوده و هست.

پیش از شروع باید بگویم که این سفرنامه‌ فقط یک نوع روایت‌گری برای کمک به کسانی‌ست که قصد سفر به این مقاصد را دارند، برای کسب اطلاعات بیش‌تر و آشنایی پیش از سفر. به همین دلیل از بیان نظرات و احساسات و تحلیل‌های شخصی تا حد امکان پرهیز شده است.

این بار انتخاب مقصد سفر، گزینه‌های زیادی را بررسی کردیم ولی با توجه به شرایط محدود و عموماً سخت ویزا برای ما، و با در نظر گرفتن بحث قیمت بلیط و هزینه سفر، تصمیم گرفتیم برنامه‌ای بریزیم تا هم‌زمان از چند کشور نزدیک به هم، در یک سفر دیدن کنیم. پس از جستجو در میان سفرنامه‌های مختلف و شنیدن و خواندن تجربیات دوستان، از آن‌جایی که یکی از عجایب جدید جهان (معابد آنگکور وات) در کشور کامبوج واقع شده، این کشور به عنوان گزینه اول ما انتخاب شد و طبق تعاریف زیادی که از طبیعت خاص و زیبای لائوس شنیده بودیم، گزینه دوم ما هم این کشور بود.

 

ویزا، این بار آسان

مرحله بعدی، تحقیق در مورد شرایط ویزای این کشورها بود. با استفاده از اطلاعات سایت www.iatatravelcentre.com که دائم به روزرسانی می‌شود و با جستجو در اینترنت اطلاعات زیر را به دست آوردیم:

۱- برای گرفتن ویزای کشور کامبوج می‌توانستیم آنلاین اقدام کنیم. فقط کافی بود تصویر پاسپورت و یک قطعه عکس را در سایت مورد نظر آپلود کنیم، ۳۶ دلار از طریق یک کارت پرداخت کنیم و تمام. ما هم با استفاده از کارت یکی از دوستان این کار را انجام دادیم و روز بعد ویزاها برایمان ایمیل شدند.

۲- برای گرفتن ویزای کشور لائوس، هم می‌توانستیم به صورت آنلاین اقدام کنیم و هم این‌که مراحل گرفتن ویزا را در هنگام رسیدن به فرودگاه لائوس انجام دهیم. اما از آن‌جایی که در سایت ویزای آنلاین این کشور ذکر شده بود که در صورت داشتن ویزای آنلاین فقط باید از فرودگاه پایتخت این کشور یعنی شهر وین‌تیان وارد شد، ما از این کار منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم ویزای فرودگاهی بگیریم، زیرا با توجه به برنامه سفرمان نمی‌خواستیم از پایتخت این کشور، وارد شویم. در ادامه در مورد برنامه سفرمان بیشتر توضیح خواهم داد.

مرحله بعد، چک کردن پروازهای مختلف برای پیدا کردن بهترین تاریخ و بهترین مسیر بود تا هم هزینه‌ی کم‌تری داشته باشد و هم سخت و وقت‌گیر نباشد. اکثر پروازهایی که به سمت کامبوج یا لائوس می‌روند در کوالالامپور مالزی یا بانکوک تایلند توقف دارند. سایت‌های فروش بلیط آنلاین را بررسی کردیم و دیدیم اگر بلیط تهران به کامبوج یا لائوس بگیریم، قیمت آن حدود ۸ میلیون تومان برای هر نفر خواهد بود (مهر ۹۸) ولی اگر بلیط تهران به کوالالامپور را بگیریم و سه روز در مالزی بمانیم، می‌توانیم بلیط بسیار ارزان‌قیمت پرواز ایرآسیا به کامبوج را بگیریم به طوری که مجموع قیمت دو بلیط حدود ۵ میلیون تومان می‌شود! تفاوت قیمت خیلی زیادی بود و از آن‌جایی که مالزی از ما ایرانیان ویزا نمی‌خواهد و هزینه اقامت در کوالالامپور هم به دلیل تعدد فراوان گزینه‌های اقامتی زیاد نیست، دیدیم این کار خیلی به صرفه‌تر است و دو روز هم می‌توانیم در کوالالامپور بچرخیم. ذکر این نکته هم مهم است که طبق تجربه و از بررسی‌های زیادمان می‌دانستیم که قیمت بلیط در روزهای سه‌شنبه، ارزان‌تر از سایر روزهای هفته است.

در مرحله بعد بررسی کردیم که بهتر است ابتدا به کامبوج برویم یا لائوس و در هر کدام از این‌ حالت‌ها بهتر است از کدام شهر وارد شویم و از کدام شهر خارج شویم. تمام حالت‌های موجود را بررسی کردیم و دیدیم بهترین و کم‌هزینه‌ترین مسیر پروازی به این شکل خواهد بود که:

از کوالالامپور به شهر پنوم‌پن، پایتخت کشور کامبوج برویم، ده روز بعد از شهر سیم‌ریپ این کشور خارج شویم و به شهر لوانگ پرابانگ از کشور لائوس برویم و در نهایت ده روز بعد از شهر وین‌تیان، پایتخت لائوس به مالزی و سپس به ایران برگردیم. مسیر کلی این برنامه را می‌توانید در شکل زیر ببینید. البته در فصل‌های مختلف سال ممکن است به هر دلیل مسیر دیگری از نظر قیمت بلیط بهینه باشد.

تصویر ۱: نقشه مسیر سفر

1.jpg

در مرحله بعدی به تحقیق مفصلی در مورد شهرهای دیدنی هر کشور، مکان‌های دیدنی هر کدام، تاریخ و جغرافیای آن‌ها، گزینه‌های اقامتی، راه‌های رفت و آمد شهری و بین شهری و هزینه‌های جانبی پرداختیم. سفرنامه‌های زیادی خواندیم. از گوگل، تریپ ادوایزر، اینستاگرام و ... کمک گرفتیم و یک برنامه سفر طراحی کردیم. برای راحتی کار یک نقشه شامل تمام مکان‌هایی که قصد رفتن به آن‌ها را داشتیم هم در گوگل مپ برای خودمان ایجاد کردیم که در طول سفر راحت‌تر باشیم.

بالاخره روز سفر ما فرا رسید. در فرودگاه امام، مسؤول کانتر پرواز ماهان وقتی بلیط رفت و برگشت ما به کوالالامپور را دید گفت فقط ۱۴ روز می‌توانید بدون ویزا در مالزی بمانید ولی بلیط برگشت شما برای ۲۳ روز بعد از رفت است. گفتیم بله درست می‌فرمایید ولی ما سه روز دیگر از مالزی خارج می‌شویم و به کامبوج می‌رویم و پس از آن به لائوس و ... گفت باید بلیط‌های آن‌ها را ببیند. من از قبل برنامه سفر را روی کاغذ نوشته بودم که به همراه بلیط‌ها به مسؤول مورد نظر نشان دادیم و تأیید کرد و کارت پرواز ما را صادر کرد.

پرواز تهران به کوالالامپور حدود ۸ ساعت به طول می‌کشد که در آن با یک وعده شام و یک وعده صبحانه از مسافران پذیرایی می‌شود.

 

کوالالامپور، گذرگاه

از فرودگاه کوالالامپور، با استفاده از اپلیکیشن گرب که برنامه تاکسی اینترنتی در جنوب شرقی آسیاست، ماشینی با هزینه ۶۵ رینگیت مالزی گرفتیم و به هتل رفتیم. بعد از کمی استراحت از هتل بیرون رفتیم و در همان اطراف کمی چرخیدیم و تماشا کردیم. از آن‌جایی که سال گذشته این کشور را به طور مفصلی گشته بودیم، این بار فقط می‌خواستیم در شهر قدم بزنیم و بیش‌تر تماشا کنیم.

از آن‌جایی که این سفرنامه، مربوط به کشور کامبوج است، از شرح سه روز در کوالالامپور می‌گذرم تا زودتر به اصل ماجرا برسم.

بلیط پرواز از کوالا به پنوم‌پن را به قیمت ۲۳ دلار از شرکت ایرآسیا گرفته بودیم. پرداخت هزینه پرواز و هزینه بار و غذای داخل پرواز را با استفاده از کارت یکی از دوستانم انجام دادم. با توجه به قیمت بلیط انتظار داشتیم با پرواز بی‌کیفیت و نامناسبی روبه‌رو شویم ولی در همان فرودگاه، مراحل تمام اتوماتیک گرفتن کارت پرواز، تحویل بار و گرفتن رسید و ... به ما نشان داد که اشتباه کرده بودیم.

تصویر ۲: دستگاه گرفتن کارت پرواز

2.jpg

تصویر ۳: دستگاه تحویل بار

3.jpg

پنوم‌پن، پایتخت خِمِرها

پرواز خیلی خوبی بود و بعد از دو ساعت به پنوم‌پن، پایتخت شلوغ و پرترافیک کشور کامبوج رسیدیم.

این شهر از حدود ۱۵۰ سال پیش، توسط پادشاه نورودوم به عنوان پایتخت اعلام شده و پیش از آن، شهر اودونگ به مدت ۲۵۰ سال پایتخت این کشور بوده است.

در فرودگاه اولین کاری که کردیم یک سیم کارت metfone به قیمت ۲ دلار خریدیم و با ۵ دلار یک بسته شامل ۴۰ گیگ اینترنت و قابلیت تماس داخلی گرفتیم که علیرغم مصرف بالای اینترنت ما، تا روز آخر فقط بخش خیلی کمی از حجم اینترنت آن مصرف شد! هر چی فکر کردیم نفهمیدیم چرا سرعت مصرف اینترنت این‌جا همانند مورچه و در کشور خودمان همانند اسب است!!

با این‌که می‌دانستیم احتمالاً خیلی نیازی به پول رایج این کشور نداریم، خواستیم همان‌جا در فرودگاه کمی از پولمان را به ری‌یِل، تبدیل کنیم که هر چه گشتیم جایی را برای این کار پیدا نکردیم و به ما گفتند باید به داخل شهر بروید. کمی بعد فهمیدیم اصلاً این واحد پول این‌جا کاربردی ندارد و همه خرید و فروش‌ها حتی در سوپرمارکت و آبمیوه فروشی هم بر اساس دلار است!

می‌دانستیم رایج‌ترین وسیله نقلیه در این کشورها، توک توک یا موتور سه‌چرخه کابین‌دار است. راننده‌های توی محوطه بیرونی فرودگاه می‌آمدند و پیشنهاد می‌دادند که با مبلغ ۱۰ دلار ما را به هاستلی که رزرو کرده بودیم ببرند. با استفاده از اپلیکیشن گرب، چک کردیم و دیدیم می‌توانیم با ۴ دلار توک توک بگیریم. بنابراین همین کار را کردیم و اولین توک توک را سوار شدیم، با راننده‌ای که مثل اکثر مردمی که بعد دیدیم، زیاد انگلیسی نمی‌دانست.

تصویر ۴: توک توک و خیابان‌های شلوغ شهر

4.jpg

تصویر ۵: خیابان پر از موتور

5.jpg

پنوم‌پن در بدو ورود ما بسیار شلوغ و پرترافیک بود، البته نه ترافیک ماشین. شهر پر بود از موتور و توک توک! ماشین در این شهر به ندرت دیده می‌شد و در واقع یک کالای لوکس بود. مغازه‌داری دیدیم که ماشینش را داخل خود مغازه‌اش پارک کرده بود و ویترینش را آورده بود داخل کوچه! در این چند روز سفر، به اندازه کل عمرم موتور دیدم!

هاستل ما Feliz hostel در مرکز شهر، نزدیک میدان اصلی، در کوچه باریکی قرار داشت که ماشین از آن رد نمی‌شد. هاستل خوبی بود و کارکنان مهربانی داشت که هر کمکی از دستشان برمی‌آمد برای ما انجام می‌دادند. البته ما اتاق خصوصی گرفته بودیم و در خوابگاه اقامت نداشتیم. بنابراین نمی‌دانم شرایط راحتی و تمیزی اتاق‌های خوابگاه چطور بوده است.

تصویر ۶: هاستل شهر پنوم‌پن

qi3F5BzGuPcYow7tAm3BZJGiIbID8dPklUEx01Dw.jpeg

بعد از این‌که وسایلمان را در اتاق گذاشتیم برای قدم زدن در اطراف هاستل، بیرون زدیم. هاستل ما بسیار نزدیک به میدان استقلال، میدان اصلی شهر بود. خیابان‌ها پر از انواع رستوران‌های شیک و باکلاس و همچنین غرفه‌های غذافروشی ساده و ارزان بود. هنوز به دیدن این حجم از موتور عادت نکرده بودیم و برای رد شدن از عرض خیابان چند دقیقه‌ای معطل شدیم!

دیدن این میدان که شامل نمادی از استقلال و همچنین مجسمه پادشاه نورودوم پدر و فواره‌های آب بود، در شب زیبایی خاصی داشت.

تصویر ۷: میدان استقلال

7.jpg

تصویر ۸: میدان استقلال

8.jpg

تصویر ۹: مجسمه یادبود پادشاه

9.jpg

در بازگشت به سمت هاستل به سوپرمارکتی رفتیم تا برای صبحانه نان تهیه کنیم. وقتی وارد مغازه شدیم اول از دیدن این‌که همه قیمت‌ها به دلار نوشته شده و سپس از دیدن قیمت نان بسیار تعجب کردیم. هر بسته نان تست یا یک عدد نان باگت بین ۲ تا حدود ۴ دلار قیمت داشت! وقتی در دو مغازه دیگر هم همین قیمت‌ها را دیدیم فهمیدیم نان به عنوان یک کالای اساسی در سبد تغذیه خانوار کمی به نسبت درآمد معمول، کمی گران است. یک بسته خریدیم و به هاستل رفتیم و پس از خوردن غذای کنسروی که از ایران با خود برده بودیم خوابیدیم.

صبح روز بعد تصمیم داشتیم به دیدن شهر اودونگ، پایتخت قبلی کامبوج که کوه و معبد معروفی دارد برویم. وقتی با اپلیکیشن گرب قیمت توک توک را بررسی کردیم ۱۱ دلار قیمت داد ولی هر چه درخواست می‌دادیم تا یک نفر قبول می‌کرد و می‌آمد و سوار می‌شدیم تازه مسیر را بررسی می‌کرد و با زبان ایما و اشاره و انگشتان دست می‌گفت اوه نه، یا ۲۰ دلار یا پیاده بشوید! اولش قبول نکردیم ولی وقتی سه بار این اتفاق افتاد حرف راننده‌ای که گفت من با ۳۰ دلار می‌برم، آن‌جا چند ساعت منتظر شما می‌مانم که بازدید کنید و بعد هم شما رو به هاستل برمی‌گردانم قبول کردیم و راه افتادیم. بعدها در طی سفر متوجه شدیم که قیمت بالایی گفته بود و باید بیش‌تر چانه می‌زدیم که تجربه شد.

فاصله ۳۵ کیلومتری تا شهر اودونگ را در مدت ۴۵ دقیقه طی کردیم. خوبی توک توک سوار شدن این بود که انگار یک گشت مجانی شهری هم داشتی و از نزدیک همه اطراف را می‌دیدی. در مسیر کم کم زندگی روستایی و ابتدایی مردم کامبوج خود را به ما نشان می‌داد و همچنین جاده‌های آن که اثری از همواری در آن‌ها نبود! راننده یک بار در راه بنزین زد که متوجه شدیم قیمت هر لیتر بنزین حدود ۰/۹ دلار است!

تصویر ۱۰: زندگی اطراف جاده

10.jpg

تصویر ۱۱: قیمت بنزین

11.jpg

وقتی به اودونگ رسیدیم راننده در پارکینگ نگه داشت و گفت بروید و دو یا سه ساعت دیگر برگردید فقط آب فراموش نکنید. دیدیم در کنار پارکینگ یک مدرسه تعالیم بودایی وجود دارد. از روی کنجکاوی رفتیم داخل که ببینیم چه خبر است. مانک‌های جوان و حتی خردسال را دیدیم که در سکوت در میان تعداد زیادی پاگودا (مقبره) راه می‌‌رفتند. فضای خیلی ساکت و خاصی داشت. بعد از چند دقیقه گشتن، معذب شدیم و از آن بیرون آمدیم.

تصویر ۱۲: مدرسه مانک‌ها

12.jpg

تصویر ۱۳: مدرسه

13.jpg

تصویر ۱۴: مدرسه

14.jpg

تصویر ۱۵: مدرسه

15.jpg

برای رفتن به بالای کوه اودونگ باید پله‌های زیادی را در یک راه جنگلی طی می‌کردیم. در راه میمون‌های زیادی رو و اطراف پله‌ها حضور داشتند که اگر خوراکی دست کسی می‌دیدند سعی می‌کردند کش بروند! با بالا رفتن از پله‌ها، معبد سفید بزرگ و زیبایی خود را به ما نشان می‌داد. برای رفتن به محوطه معبد، مثل سایر معابد باید کفش‌هایمان را درمی‌آوردیم. در سمت چپ معبد یک راه جنگلی بود که مسیر را ادامه دادیم و چند پاگودا (مقبره) زیبا سر راه دیدیم که در بعضی از آن‌ها باز بود و می‌توانستیم داخل آن را ببینیم. همین‌طور که مسیر را ادامه می‌دادیم یک مجسمه بزرگ بودا خودش را از دور به ما نشان داد. عظمت و زیبایی این مکان بسیار زیاد بود. در طول مسیر کودکان و فروشندگانی بودند که نوشیدنی خنک یا عود برای روشن کردن در پیشگاه بودا می‌فروختند. برخی از کودکان هم چند قدمی دنبال ما می‌آمدند و گدایی می‌کردند. با ادامه مسیر به مکانی رسیدیم که یک مجسمه بزرگ بودای خندان داشت که انگار لباس نظامی پوشیده بود! ترکیب جالبی درست شده بود. در انتهای مسیر، جایی که باید به پایین جنگل برمی‌گشتیم، پله‌های بسیار ناجور و خرابی داشت که پایین رفتن را از بالا آمدن سخت‌تر می‌کرد. به هر زحمتی بود به پایین برگشتیم و قبل از رسیدن به پارکینگ و پیدا کردن راننده، از خانم فروشنده‌ای که همان‌جا آب نیشکر می‌گرفت و به صورت کاملاً خنک به مشتری می‌داد، یک لیوان به قیمت کم‌تر از ۱ دلار خریدیم و نوش جان کردیم.

تصویر ۱۶: پله‌های به سمت بالای کوه اودونگ

16.jpg

تصویر ۱۷: کوه اودونگ

17.jpg

تصویر ۱۸: کوه اودونگ

18.jpg

تصویر ۱۹: کوه اودونگ

19.JPG

تصویر ۲۰: کوه اودونگ

20.jpg

تصویر ۲۱: کوه اودونگ

21.jpg

تصویر ۲۲: آب نیشکر

22.jpg

وقتی سوار توک توک شدیم از راننده خواستیم ما را به معبدی که در فاصله‌ی نزدیکی از آن‌جا قرار داشت ببرد تا آن را هم ببینیم. او هم قبول کرد. در واقع آن معبد، یک مرکز مدیتیشن بودایی بود که مانک‌های زیادی در محوطه در حال قدم زدن بودند و صدای عبادت آن‌ها هم از بلندگوهای محوطه پخش می‌شد.

تصویر ۲۳: مرکز مدیتیشن و عبادت بودایی

23.jpg

تصویر ۲۴: مجسمه روی دریاچه کوچک داخل محوطه

24.jpg

تصویر ۲۵: مانک

25.jpg

 چون خیلی خسته بودیم، بازدید سریعی کردیم و همراه راننده به شهر و به هاستل برگشتیم. بعد از کمی استراحت به یک رستوران مراکشی در نزدیکی هاستل که غذای حلال سرو می‌کرد رفتیم. در این رستوران با پرداخت ۱۵ دلار می‌شد یک سرویس غذای کامل شامل سوپ، انواع مزه‌ها، غذای اصلی، دسر و چای مراکشی دریافت کرد که بسیار خوشمزه بود. صاحب رستوران که آدم خوش ذوقی بود، صورت حساب را روی کاغذ با دست‌خط خودش و یک جمله‌ی بامزه می‌نوشت و به مشتری می‌داد.

برای روز بعد برای ساعت ۱۲ ظهر بلیط رفتن به شهر کمپوت در جنوب کشور کامبوج را به قیمت ۶ دلار خریده بودیم که قرار بود بیایند دم هاستل که ما را سوار کنند. ما هم دیدیم صبح را وقت داریم، به دیدن رویال پالاس یا کاخ پادشاه معروف شهر رفتیم که ساعت کاری نوبت صبح آن از ۸ تا ۱۰ و نیم بود. با رسیدن به کاخ دیدیم چقدر شلوغ است و خیلی عظیمی از توریست‌های اروپایی و آمریکایی و چینی در محوطه کاخ وجود داشت که کار عکاسی را برای ما سخت می‌کرد. برای گرفتن یک عکس با کادر نسبتاً خالی گاهی مجبور می‌شدیم چند دقیقه‌ای صبر کنیم! تنها شانسی که داشتیم این بود که اغلب توریست‌ها خیلی از گرما اذیت می‌شدند و اگر جایی سایه‌ای بود همه همان‌جا جمع می‌شدند و کادرها را برای عکاسی خالی می‌کردند!

این کاخ از چند قسمت اصلی و فرعی تشکیل می‌شد که یکی از دو قسمت اصلی آن، کاخ سیمین (نقره‌ای) بود.

تصویر ۲۶: رویال پالاس

26.jpg

تصویر ۲۷: رویال پالاس

27.jpg

تصویر ۲۸: رویال پالاس

28.jpg

تصویر ۲۹: رویال پالاس

29.jpg

تصویر ۳۰: معبد سیمین رویال پالاس

30.jpg

در قسمتی از محوطه کاخ، مکانی وجود داشته بود که گلکاری زیبایی شده بود. در واقع این مکان محل دفن خاکستر پادشاه در کنار دختر ۴ ساله‌اش بود که در کودکی بر اثر بیماری از دنیا رفته بود. پادشاه بعد از مرگ این دختر بیمارستانی در شهر تأسیس می‌کند تا بیماران را به صورت رایگاه درمان کند تا آن‌ها به غیر از غم و غصه برای بیمارشان، ناراحتی دیگری مثلاً برای پول نداشته باشند.

تصویر ۳۱: محل دفن خاکستر پادشاه و دخترش

31.jpg

بعد از بیرون آمدن از محوطه کاخ، کمی در حاشیه رودخانه شهر قدم زدیم و به هاستل برگشتیم و منتظر سرویس رفتن به شهر کمپوت شدیم.

این جاده، در واقع اولین مواجهه ما با واقعیت جاده‌های کامبوج بود. جاده‌هایی که در اکثر جاها حتی آسفالت هم نیستند و خاکی هستند. بسیار ناهموار و بد، طوری که اگر کسی مشکل جسمی داشته باشد، احتمالاً در طول راه واقعاً اذیت خواهد شد یا مشکلات جدیدی بر او عارض خواهد شد!

 

کَمپوت، طبیعت زیبا

بعد از حدود سه چهار ساعت به شهر کمپوت رسیدیم که عبور رودخانه‌ای از وسط آن، بسیار زیبایش کرده است. از طریق سایت booking.com اقامت‌گاهی به شکل اکولوژ یا کلبه‌ی جنگلی در حاشیه رودخانه رزرو کرده بودیم. اکولوژها مکان‌هایی هستند که دوستدار محیط زیست ساخته شده‌اند و به آن آسیبی نمی‌زنند.

از Maya bangalow، اقامتگاهی که رزرو کرده بودیم به ما ایمیل زده بودند و شماره تلفن ۴ تا راننده توک توک را داده بودند که این‌ها مکان ما را می‌شناسند و بهتر است با این‌ها بیایید. ما که این حرف را جدی نگرفته بودیم، همان‌جا در ترمینال با یک راننده توک توک سر مبلغ ۵ دلار توافق کردیم و سوار شدیم. راننده کمی که رفت و به نقشه‌ی روی موبایلش نگاه کرد، کنار خیابان نگه داشت و گفت نمی‌برم پیاده شوید، بلد نیستم! ما که بهمان برخورده بود پیاده شدیم و دیدیم راننده‌های دیگر آمدند و نقشه توی گوشی که مکان مورد نظر را نشان می‌داد نگاه کردند و رفتند. کم‌کم فهمیدیم قضیه جدی است. به شماره‌هایی که به ما داده بودند یکی یکی زنگ زدیم. سه تا از آن‌ها در دسترس نبودند و تماس ممکن نبود. یکی دیگر برداشت و گفت خارج از شهر است و متأسفانه نمی‌تواند بیاید. چشممان به یک راننده توک توک دیگر افتاد که موبایل هوشمند و تبلت داشت. آدرس را نشانش دادیم روی نقشه گوگل زد و گفت بنشینید بریم پیدا می‌کنیم. چند دقیقه‌ای که رفتیم به روستای بسیار کم جمعیتی کنار رودخانه رسیدیم. کم کم جاده‌های کنار رودخانه به حدی باریک شد که شاید فقط چند سانتی‌متر از عرض موتور بیش‌تر بود! کف جاده هم گل‌و‌شل فراوان. در اطراف هم چیزی دیده نمی‌شد. کمی رفتیم تا یک خانه روستایی پیدا کردیم. راننده پیاده شد و از صاحب خانه آدرس را پرسید گفت همین را بروید! کمی دیگر رفتیم تا به جایی رسیدیم که به خاطر گل بسیار زیاد جاده موتور نمی‌کشید! دیدیم چاره‌ای نیست، از راننده تشکر کردیم و گفتیم بقیه راه را پیاده می‌رویم. موقع غروب بود و هوا هم داشت تاریک می‌شد. وسط جایی که نمی‌دانستیم کجاست و هیچ نشانه‌ای از آبادی نبود با کوله‌هایمان به سمت جایی می‌رفتیم که نمی‌دانستیم کجاست! تنها نکته مثبت منظره زیبای رود در هنگام غروب آفتاب بود. چند جایی سگ نگهبان خانه‌هایی که آن نزدیکی بود جلو می‌آمدند و پارس می‌کردند که به هر ترتیبی بود از آن‌ها هم رد شدیم. فضا کمی خوفناک شده بود که ناگهان دیدیم در آن ناکجاآباد، از طرف دیگر رودخانه صدای اذان در فضا پخش شد. خیلی متعجب شده بودیم. اذان؟ این‌جا؟؟ حس خیلی خوبی بهمان دست داد. باز هم ادامه دادیم. دیگر کاملاً تاریک شده بود که چراغی دیدیم و صاحب اقامتگاه تا ما را دید جلو آمد و گفت همین جاست، رسیدید!

با خستگی و خوشحالی وسایلمان را داخل کلبه‌ی درختی خودمان گذاشتیم و تازه شروع به درک موقعیتمان کردیم. انگار تکه‌ای از بهشت بود. کلبه‌ای روی آب، با منظره فوق‌العاده. حتی دوش حمام آن هم روی آب قرار داشت. یک خانم جوان لهستانی با دوست پسرش که سال‌ها قبل ساخت این اقامت‌گاه‌ها که توسط آقای دیگری نیمه تمام گذاشته شده بود را به اتمام رسانده بود در اینجا با اجاره کلبه‌ها گذران زندگی می‌کردند.

به دلیل مسائل محیط زیستی و همچنین کاهش هزینه‌ها چراغ زیادی در محوطه اطراف کلبه روشن نبود و بنابراین نمی‌شد بیرون رفت. با خوراکی‌هایی که به همراه داشتیم خودمان را سیر کردیم و زیر پشه‌بند خوابیدیم تا صبح شد و تازه زیبایی فوق‌العاده جایی که بودیم را دیدیم.

تصویر ۳۲: اکولوژ شهر کَمپوت

32.jpg

تصویر ۳۳: اکولوژ شهر کَمپوت

33.jpg

تصویر ۳۴: اکولوژ شهر کَمپوت

34.JPG

تصویر ۳۵: اکولوژ شهر کَمپوت

35.JPG

تصویر ۳۶: اکولوژ شهر کَمپوت

36.jpg

صبح بعد از خوردن صبحانه با این‌که از قبل تصمیم داشتیم به دیدن پارک ملی بوکور برویم، به دلیل زیبایی و حس خوب منطقه تصمیم گرفتیم از این کار منصرف شویم و فقط به گشت و گذار و استراحت در این فضا و احتمالاً قایق‌سواری روی رودخانه بپردازیم. بنابراین رفتیم تا در اطراف کمی قدم بزنیم. حدود ۱۵ دقیقه‌ای دور شده بودیم و محو زیبایی اطراف بودیم که دیدم یک توک توک که چند دقیقه قبل دیده بودیم به صورت پیاده داشت مسافرانش را به مقصد که همان اقامتگاه ما بود می‌رساند، برگشت. کنار ما نگه داشت و گفت می‌خواهید ببرمتان پارک ملی بوکور که بالای کوهی در شهر است؟! ما به هم نگاهی کردیم، پرسیدیم چند؟ گفت ۳۰ دلار، همه قسمت‌ها می‌برم و می‌ایستم و بعد هم برتان می‌گردانم همین جا. دیدیم انگار بوکور ما را می‌خواند و دنبالمان فرستاده است! بنابراین با این‌که کیف و وسایل همراهمان را در کلبه گذاشته بودیم و فقط یک گوشی در دستمان بود گفتیم بزن بریم! در راه به صاحب اکولوژ ایمیل زدیم که نگران ما نباش گم نشدیم، برمی‌گردیم!

تجربه‌ای که در طی سال‌ها سفر کردن به دست آورده‌ایم این بوده که همیشه باید آماده‌ی پیشامدها در سفر بود. گاهی لازم است برنامه را تغییر بدهیم و از اتفاقات پیش رو استقبال کنیم تا نتایج هیجان‌انگیزتری را تجربه کنیم.

پارک ملی بوکور، اصلی‌ترین جاذبه گردشگری شهر کَمپوت است که در آن هتل‌های لوکس زیادی هم ساخته شده. ایستگاه‌های دیدنی زیادی مثل مجسمه مائو، اسطوره کامبوج، یک کاخ ویران شده‌ی قدیمی، یک معبد و مدرسه تعالیم بودا، یک آبشار خیلی زیاد و یک کلیسای قدیمی به جا مانده از زمان استعمار فرانسه.

تصویر ۳۷: مجسمه مائو

37.JPG

تصویر ۳۸: کاخ تخریب‌شده

38.jpg

تصویر ۳۹: پارک بوکور

39.jpg

تصویر ۴۰: معبد و مدرسه بودایی

40.jpg

تصویر ۴۱: معبد و مدرسه بودایی

41.jpg

تصویر ۴۲: معبد و مدرسه بودایی

42.jpg

تصویر ۴۳: معبد و مدرسه بودایی

43.jpg

تصویر ۴۴: کلیسای قدیمی فرانسوی

44.jpg

تصویر ۴۵: آبشار پارک

45.jpg

تنها قسمتی از پارک که ورودی نفری ۲ دلار داشت، قسمت آبشار بود که روی هر بلیط هم یک آب نیشکر خنک می‌دادند که خیلی چسبید.

بعد از بازدید از این پارک به کلبه برگشتیم. قبل از رفتن از سوپرمارکت شهر کمی خوراکی خریدیم چون در منطقه روستایی که اقامت داشتیم مغازه و فروشگاهی نبود. از راننده خواستیم که فردا هم برای بردنمان به ترمینال به دنبال ما بیاید.

تا روز بعد که زمان حرکتمان به شهر بعدی بود در محوطه کلبه استراحت و گشت و گذار کردیم.

 

سیهانوکویل و کُه‌رونگ، ساحل ماسه‌های سفید

روز بعد با بلیطی که صاحب اقامتگاه تلفنی برایمان رزرو کرد به شهر سیهانوکویل رفتیم. سه ساعتی در جاده‌های افتضاح و بدون آسفالت گذشت تا به این شهر ساحلی رسیدیم. قصد ماندن در این شهر که به کل به اشغال چینی‌ها درآمده بود و همه جای آن در حال ساخت و ساز هتل بودند نداشتیم و می‌خواستیم بلافاصله با کشتی‌های تندرو به جزیره‌های معروف Koh Rong برویم. مجموع بلیط اتوبوس به اضافه بلیط رفت و برگشت کشتی به جزیره را ۲۵ دلار خریده بودیم که خیلی زیاد بود ولی رفت و آمد و جابه‌جایی کلاً در کشور کامبوج گران است.

دو جزیره Koh Rong و Koh Rong Samloem که به ساحل شنی سفید مشهور هستند در خلیج تایلند قرار دارند. شنیده بودیم فضای اولی شلوغ‌تر و فضای دومی بکرتر و طبیعی‌تر است. به همین دلیل دومی را انتخاب کردیم و برای یک شب اقامت در یک هاستل نزدیک ساحل رزرو کردیم. هاستلی که مثل یک خانه ویلایی ساده با چند اتاق بود. وقتی رسیدیم صاحب هاستل نبود. چند دقیقه‌ای نشستیم تا پسر جوانی آمد و بعد از عذرخواهی ما را به اتاقمان در طبقه‌ی بالا برد. بعد گفت برای کاری بیرون می‌رود و کلاً هر کاری خودمان خواستیم بکنیم. ما تقریباً تا موقع رفتنمان از جزیره که فردای آن روز بود دیگر او را ندیدیم! انگار خانه را سپرد به ما و رفت! آن شب به دلیل خستگی و تاریکی ساحل بیرون نرفتیم. از آشپزخانه هاستل استفاده کردیم و شام خوردیم.

روز بعد به گشت و گذار در جزیره که قسمت مسکونی آن کلاً یک خیابان با تعدادی خانه و مغازه و هاستل بود و سر تا ته این بخش مسکونی را در چند دقیقه می‌شد پیمود. ساحل آرام و زیبایی داشت که برای خلوت کردن و عمیق شدن در طبیعت و فکر کردن و کسب آرامش بسیار مناسب بود.

تصویر ۴۶: جزیره کوه رونگ ساملوئم

46.jpg

تصویر ۴۷: جزیره کوه رونگ ساملوئم

47.jpg

تصویر ۴۸: هاستل در جزیره

48.jpg

تصویر ۴۹: جزیره کوه رونگ ساملوئم

49.JPG

از آن‌جایی که ساعت حرکت کشتی‌های تندرویی که به جزیره می‌آمدند، مشخص بود، بعد از ظهر همان روز ساعت ۴ و نیم جزیره را ترک کردیم تا برای سوار شدن به اتوبوس مقصد بعدی به شهر ساحلی سیهانوکویل برگردیم. شب قبل می‌خواستیم برای خرید بلیط اتوبوس از صاحب هاستل کمک بگیریم که او را نیافتیم. بنابراین ناچار شدیم اینترنتی و بدون اعتماد به کارکرد سیستم آنلاین بلیط فروشی این کشور، دو بلیط برای اتوبوس‌های شبانه یا Sleeping busها به مقصد شهر شمالی باتم‌بنگ برای ساعت ۷ بعد از ظهر رزرو کنیم.

با رسیدن به سیهانوکویل توک توکی گرفتیم تا ما را به ترمینال اتوبوس‌ها ببرد. قبل از رفتن به داخل ترمینال هر چی دنبال سوپر مارکتی که بتوان خوراک قابل اعتمادی از آن خرید گشتیم، پیدا نکردیم. در ترمینال چند دقیقه‌ای طول کشید تا اسم ما را از توی یک لیست دست‌نویس بدخط پیدا کنند و به سمت اتوبوس‌های تخت‌خواب‌دار هدایت کنند. برای ورود به اتوبوس باید کفش‌هایمان را درمی‌آوردیم. با وارد شدن به آن فهمیدیم  طبقه اول به علت نزدیک بودن به کف اتوبوس از پنجره به بیرون دید ندارند و در نتیجه بسیار تاریک هستند (برای آن‌هایی که برای خوابیدن، به نور حساس هستند گزینه مناسبت‌تری است.) اینجا بود که فهمیدیم چه اشتباهی کردیم بلیط طبقه اول را خریدیم. ولی خوب شب بود و چند ساعتی خوابیدیم تا نیمه شب در شهر پنوم‌پن برای تعویض اتوبوس پیاده شدیم که نیم ساعتی طول کشید.

 

باتم‌بنگ، کوچک و عجیب

در نهایت ساعت ۷ صبح روز بعد به شهر باتم‌بنگ رسیدیم. قرار بود یک روز هم برای دیدن مکان‌هایی که روی نقشه‌مان علامت زده بودیم در این شهر بمانیم. همان‌جا در ترمینال، راننده‌های توک توک جلو می‌آمدند تا مسافران را سوار کنند. یکی از آن‌ها هم به ما اصرار می‌کرد. اول می‌خواستیم از نقشه گوشی و اپلیکیشن آن قیمت را دربیاوریم ولی چون خیلی خواب‌آلود و کسل بودیم و راننده پیشنهاد کرد با ۱ دلار ما را ببرد قبول کردیم و رفتیم. راننده در طول راه نقشه دیدنی‌های شهر را در قالب تورهای نیم، یک و دو روزه نشان می‌داد به دست ما داد و تشویقمان می‌کرد که از آن‌ها استفاده کنیم. دیدیم تمام مکان‌هایی که مقصد ما بودند در نقشه تور یک روزه قرار دارند. قیمت خواستیم گفت ۲۰ دلار، بعد از چند لحظه که فکر کردن و تردید ما را دید گفت ۱۸ دلار. ما هم قبول کردیم و قرار شد ساعت ۹ و نیم به دنبال ما بیاید. با این‌که خیلی زود و قبل از ساعت پذیرش هاستل به آن‌جا رسیده بودیم با مهربانی ما را پذیرفتند و اتاق را در اختیارمان گذاشتند. هاستل ما lucky نام داشت که از بهترین جاهایی بود که در این سفر در آن اقامت داشتیم. اتاق‌های آن بسیار بزرگ و روشن و امکاناتش کاملاً خوب و قابل قبول بود. البته باز هم ما در اتاق‌های خصوصی آن اقامت داشتیم و بنابراین از وضعیت خوابگاه‌های آن اطلاعی ندارم.

کمی خستگی درکردیم و صبحانه خوردیم و ساعت ۹ و نیم به پایین رفتیم که دیدیم آقای راننده قبلی برادرش را فرستاده دنبال ما که بعد فهمیدیم چه بهتر، چون برادرش بسیار خوب انگلیسی حرف می‌زد و اطلاعات خوبی در مورد مکان‌ها داشت و مثل یک راهنمای تور واقعی عمل می‌کرد.

اول از همه برای سوار شدن به قطارهای بامبویی معروف این شهر، به ایستگاه ریل راه‌آهن قدیمی آن رفتیم. ورودی آن نفری ۵ دلار بود. با چوب‌های محکم بامبو و چند چرخ، صفحاتی درست کرده بودند که مردم روی آن‌ها می‌نشستند و یک مسیر ۲۰ دقیقه‌ای را در دل دشت‌های سرسبز شهر و در کنار مناظر خیلی زیبا روی ریل راه‌آهن حرکت می‌کردند و سپس برمی‌گشتند. تجربه بسیار مفرح و شیرینی بود.

تصویر ۵۰: قطار بامبویی

50.JPG

تصویر ۵۱: قطار بامبویی

51.jpg

بعد از آن به دهکده‌ی ماهیگیری که در واقع دهکده مسلمان‌های شهر بود رفتیم و قایق‌ها و مردمی که مشغول ماهیگیری بودند را دیدیم. مردم روستا بسیار مهربان بودند و تقریباً همه به ما با لبخند سلام کردند.

تصویر ۵۲: دهکده ماهیگیری

52.jpg

تصویر ۵۳: دهکده ماهیگیری

53.jpg

بعد از این روستا جایی در میان مسیر راننده نگه داشت و درختانی را به ما نشان داد که در شاخه‌های بالایی آن‌ها تعداد زیادی خفاش بزرگ نشسته بودند. تا به حال خفاش‌های به این بزرگی ندیده بودیم. تقریباً به اندازه‌ی یک کبوتر بودند که به آن‌ها به شوخی بَت‌من می‌گفتند! واقعاً شگفت‌زده شدیم. چون فاصله‌ی آن‌ها از ما نسبتاً زیاد بود، تصویر مناسبی از آن‌ها نداریم.

سپس به پارک جنگلی معبد بنان رفتیم. راننده به ما دو ساعت فرصت داد تا به دیدن معبد برویم و برگردیم. معبدی سنگی و بسیار قدیمی که در بالای کوهی قرار داشت و تا چشم کار می‌کرد پله بود برای بالا رفتن از آن! از آن‌جایی که خود پارک پایین کوه دریاچه و منظره بسیار زیبایی داشت ما دقایقی را صرف نشستن و لذت بردن از منظره آن کردیم و سپس به سمت پله‌ها رفتیم. در راه مردم محلی، پیر و جوان را می‌دیدیم که نفس‌زنان برای عبادت از پله‌ها بالا می‌رفتند و حتی بعضی خود را روی پله‌ها بالا می‌کشیدند! در دست بعضی از آن‌ها هم غذاهایی دیدیم که وقتی به بالا رسیدیم فهمیدیم برای قرار دادن در جلوی مجسمه بودا این غذاها را می‌بردند!

وقتی بعد از چند دقیقه پله‌نوردی به بالا رسیدیم از فضا و معابدی که دیدیم بسیار متعجب شدیم. فضایی خاص که انسان را یاد فیلم‌ها و کتاب‌های قدیمی می‌انداخت. معبدهای سنگی که برخی از آن‌ها در آستانه ریختن بودند و دور آن‌ها با طناب بسته شده بود. رویش درختان بزرگ کاکتوس و ترکیب آن با معماری سنگی معابد، فضایی ماورایی و جادویی ایجاد کرده بود. سکوت و حس خاصی در فضا حاکم بود. با این‌که در این سفر معبدهای زیادی دیده بودیم ولی حس و حال فضای این معبد با بقیه تفاوت خاصی داشت.

تصویر ۵۴: پله‌های معبد بنان

54.jpg

تصویر ۵۵: معبد بنان

55.jpg

تصویر ۵۶: معبد بنان

56.jpg

تصویر ۵۷: معبد بنان

57.jpg

بعد از دو ساعت به پایین برگشتیم و کمی در فضای پارک نشستیم و قهوه‌ای خوردیم و استراحت کردیم. سپس دوباره سوار ماشین شدیم تا به سمت غار معروفی برویم که شنیده بودیم هر روز بین ساعت ۵ و نیم تا ۶ عصر، نزدیک غروب، هم‌زمان میلیون‌ها خفاش از آن بیرون می‌آیند و پدیده‌ی فوق‌العاده‌ای را به تصویر می‌کشند. این غار در کوهی قرار داشت که در بالای آن معبد معروفی به نام Phnom sampov وجود داشت. چند ساعتی تا غروب مانده بود و فرصت داشتیم تا باز هم کوه‌نوردی کنیم و مسیر جنگلی دیدنی و معبد بالای کوه را ببینیم. بلیط ورودی آن نفری ۲ دلار بود. می‌توانستیم از پله‌ها بالا برویم و از مسیر سرازیری جنگلی پایین بیاییم یا برعکس. ما مسیر برعکس را انتخاب کردیم چون فکر کردیم پایین آمدن از پله خیلی راحت‌تر از بالا رفتن از آن است. در ابتدای مسیر تابلوهایی ما را به سمت غاری به نام Killing cave راهنمایی می‌کردند. به سمت آن رفتیم. در مسیر دائما به دختربچه‌ها و پسربچه‌هایی برمی‌خوردیم که می‌آمدند جلو و با سلام و احوالپرسی به زبان انگلیسی پیشنهاد می‌کردند که راهنما شوند و ما را در مسیر هدایت کنند. اما ما چون نقشه راه را داشتیم و فقط تشکر می‌کردیم و رد می‌شدیم. به غار مورد نظر رسیدیم. غاری تاریک که در پایین آن چند مجسمه کار گذاشته شده بود و چیز خاص دیگری نداشت. به راهمان ادامه دادیم و در مسیر چند پاگودا و معبد کوچک دیدیم. چون در ارتفاع بودیم می‌توانستیم منظره شهر را از بالا ببینیم که زیبایی خاصی داشت. بعد از حدود نیم ساعت به معبد مورد نظر رسیدیم. میمون‌های زیادی در محوطه معبد قرار داشتند که در نتیجه باید مراقب گوشی‌ها و خوراکی‌هایمان می‌بودیم.

تصویر ۵۸: راه جنگلی به سمت معبد بالای کوه

58.jpg

تصویر ۵۹: منظره شهر از بالا

59.JPG

تصویر ۶۰: غار مرگ

60.jpg

تصویر ۶۱: مجسمه بودا

61.jpg

تصویر ۶۲: معبد بالای کوه

62.jpg

تصویر ۶۳: معبد بالای کوه

63.jpg

وقتی از پله‌های کنار معبد به پایین کوه برگشتیم تا برای دیدن پدیده خروج خفاش‌ها آماده شویم دیدیم مغازه‌دارهای منطقه، تعداد زیادی صندلی رو به غار خفاش‌ها چیده‌اند که توریست‌ها روی آن‌ها بنشینند و منتظر خروج خفاش‌ها شوند و در حین انتظار از آن‌ها نوشیدنی و خوراکی بخرند. ما هم که خیلی خسته بودیم در جای مناسبی نشستیم و یک نوشیدنی مخصوصی که روی آن نوشته بود چای سبز و عسل و لیمو سفارش داریم. انصافاً خیلی خوشمزه بود و به رفع خستگی کمک کرد. زمان گذشت. تا این‌که دقیقاً رأس ساعت غروب آفتاب ناگهان این پدیده اتفاق افتاد. میلیون‌ها خفاش شروع به پرواز و بیرون آمدن از غار کردند. تمام نمی‌شد. واقعاً شگفت‌زده شده بودیم. به خصوص از این‌که هر روز با همین نظم و ترتیب این اتفاق می‌افتاد. واقعاً جالب بود. ولی متاسفانه به دلیل تاریک شدن و خوب نبودن نور فضا، نتوانستیم عکس‌های واضعی از این پدیده بگیریم. چند دقیقه‌ای گذشت و دیدیم تمام شدنی نیست، پرسیدیم و گفتند معمولاً بین نیم ساعت تا ۴۰ دقیقه خروج آن‌ها با همین تعداد زیاد ادامه دارد. چند دقیقه دیگر به تماشا کردن ادامه دادیم و بعد سوار توک توک شدیم و به هاستلمان در شهر برگشتیم.

تصویر ۶۴: غار خفاش‌ها

64.jpg

تصویر ۶۵: منظره خروج خفاش‌ها

65.jpg

وقتی رسیدیم چون خیلی خسته و گرسنه بودیم، به یک رستوران نزدیک هاستل رفتیم و دو تا ساندویچ تن ماهی خوردیم. در راه برگشت هم از یک ترمینال، برای روز بعد دو تا بلیط اتوبوس به مقصد آخرین شهر کامبوج، شهر تاریخی سیم ریپ خریدیم.

روز بعد قرار بود ساعت ۱۲ به دنبالمان بیایند تا به ترمینال اتوبوس‌ها برویم. صبح بعد از خوردن صبحانه به قدم زدن در اطراف هاستل و بازار محلی پرداختیم. با این‌که قصد خرید نداشتیم ولی متوجه شدیم سیستم خرید در این‌جا بسیار بر پایه چانه زدن بنا شده و باید سر هر خرید، مذاکره انجام داد.

تصویر ۶۶: بازار

66.JPG

تصویر ۶۷: بازار

67.jpg

 بعد از کمی قدم زدن به هاستل برگشتیم. سر ساعت ۱۲ یک توک توک به دنبال ما آمد و ما را به ترمینال برد. با اتوبوس‌ خلوتی که صندلی‌های راحتی داشت راهی شهر سیم ریپ شدیم.

 

سیم‌ریپ، معابد عظیم

شهر سیم‌ریپ شاید معروف‌ترین شهر کشور کامبوج باشد. بسیاری از توریست‌ها فقط برای دیدن معابد معروف آنگکوروات که یکی از عجایب جهان است به این شهر می‌آیند و سپس از کشور خارج می‌شوند. به همین دلیل این شهر، بافتی کاملاً توریستی دارد و بسیار متفاوت با سایر شهرهای کامبوج است.

وقتی به این شهر رسیدیم شب شده بود. به هتل رفتیم و وسایلمان را گذاشتیم و برای شام و قدم زدن شبانه از هتل خارج شدیم. از قبل می‌دانستیم که برای دیدن مجموعه معابد آنگکور وات و همچنین دهکده شناور روی دریاچه تونله‌سپ بهتر است در تورهای مربوطه ثبت‌نام کنیم چون در غیر این صورت رفت و برگشت سخت می‌شد. از خود هتل قیمت گرفتیم و گفت برای تماشای طلوع آنگکور وات نفری ۱۰ دلار با توک توک. نزدیک هتل یک آژانس مجری تورهای مختلف دیدیم که برای تماشای طلوع آنگوروات نفری ۱۰ دلار می‌گرفت با ون و راهنمای مسلط به انگلیسی. تور تماشای غروب دریاچه را نفری ۱۲ دلار گفت که کمی چانه زدیم و با ۴۰ دلار، هر دو تور را ثبت‌نام کردیم.

در تریپ ادوایزر دیده بودیم که اطراف هتل چند رستوران حلال وجود دارد. یکی که امتیاز بیشتری داشت انتخاب کردیم و رفتیم. صاحب رستوران یک آقای عراقی و بسیار خوش برخورد بود. غذای رستوران هم عالی بود، هم از نظر طعم و مزه، هم طرح و زیبایی. در میانه‌ی غذا صاحب رستوران آمد و پرسید غذا خوب است؟ گفتیم بله، گفت خدا رو شکر، چون غذاهای ایرانی بهترین غذاهای جهان هستند و هروقت مشتری ایرانی به رستوران من می‌آید من استرس می‌گیرم! خودش عاشق فسنجان بود. واقعاً راست می‌گفت. ما هم هیچ جا، همچون آشپزی ایرانی را ندیده‌ایم و احتمالاً نخواهیم دید.

بعد از غذا، به خیابان شبانه‌ی مشهور شهر، Pub street رفتیم تا کمی قدم بزنیم. چهار خیابان شلوغ و پر از نورپردازی‌های خوب که پر بود از کافه‌ها و رستوران‌ها و فروشگاه‌های شیک محلی.

تصویر ۶۸: پل روی رودخانه

68.jpg

تصویر ۶۹: خیابان پاب استریت

PeJJPWJcCJVpX9lDrRhOq2mjGjHMTtnsJ9yrLL86.jpeg

تصویر ۷۰: خیابان پاب استریت

qVrviBY9npY6Ql3nLElb4ilxybF4KBHUd2dxTcWe.jpeg

تصویر ۷۱: خیابان پاب استریت

4AE4prRQGntCryxMYS7qUJd4yD5xHFS7VaHfIq3b.jpeg

اطراف خیابان هم غرفه‌های فروش غذاها و نوشیدنی‌های مختلف و بازار شبانه‌ای برپا بود که برای تماشا جالب بودند. بعد از کمی گشتن به هتل برگشتیم.

صبح روز بعد را تا ساعت ۲ و نیم که قرار بود برای رفتن به تور دریاچه تونله‌سپ به دنبال ما بیایند در هتل که حیاط باصفا و خوبی داشت استراحت کردیم.

ساعت ۲ و نیم بعد از خوردن ناهار در رستوران پاکستانی کنار هتل، سوار یک ماشین ون شدیم و به همراه ۱۰ توریست دیگر و یک راهنمای انگلیسی زبان به سمت دریاچه معروف و بزرگ شهر، دریاچه تونله‌سپ حرکت کردیم تا پس از بازدید از دهکده شناور روی آن، به تماشای غروب زیبای خورشید بپردازیم.

در طول راه از یک روستای فقیر عبور کردیم که مراسم عروسی‌ای در آن برپا بود. راهنمای ما گفت در کامبوج رسم است در مهمانی‌ها و عروسی‌ها یک جعبه می‌گذارند و هر کس به سهم خود در پاکت، به برپایی مهمانی کمک می‌کند. به همین دلیل گاهی عروسی‌ها حتی تا یک هفته هم ممکن است جشن بگیرند!

بعد از حدود ۴۰ دقیقه راه، به رودخانه‌ای رسیدیم که به دریاچه می‌ریخت. از ماشین پیاده شدیم و سوار قایق‌هایی شدیم که از قبل هماهنگ شده بود. با قایق حدود ۱۰-۱۵ دقیقه، روی آب رفتیم تا کم کم خانه‌های دهکده شناور روی آب خودشان را نشان دادند.

دهکده‌ای که خانه‌های آن با پایه‌های چوبی بلند، روی آب بنا شده‌اند. رفت و آمد از یک خانه به خانه دیگر یا به هر جای دیگری با قایق انجام می‌شد و مردم فقط از راه ماهی‌گیری از همین آب زندگی‌ خود را می‌گذرانند.
در بیش از نیمی از سال که فصل پربارش هست، سطح آب رودخانه تا کف خانه‌ها بالا می‌آید.

در بخشی از دهکده که در این فصل، روی خشکی بود پیاده شدیم و در میان دهکده قدم زدیم و راهنما برای ما توضیح داد که در این روستا خانه‌ها دست‌شویی و حمام ندارند، داخل همان آب رودخانه هم دست‌شویی می‌روند، هم حمام می‌کنند، هم شنا می‌کنند و هم ماهی می‌گیرند! خانه‌ها به غیر از نهایتاً یک لامپ، برق ندارند. بچه‌ها توسط مادربزرگ‌هایشان بزرگ می‌شوند زیرا والدین آن‌ها سخت مشغول کار ماهی‌گیری هستند. آن‌ها قبل از این‌که راه رفتن یاد بگیرند شنا یاد می‌گیرند! در تمام روستا فقط یک کلاس درس هست که بچه‌ها به صورت شیفتی در آن درس می‌خوانند. راهی برای دفع زباله ندارند و همه چیز حتی پلاستیک‌ها رو می‌سوزانند. به جز ماهی و یک نوع برنج آبی چیزی نمی‌توانند بخورند و ...

اما طبق تعالیم دین خود بودا که هر شب به آن ادای احترام می‌کنند، این رنج رو پذیرفته‌اند و خوشحال زندگی می‌کنند...

دیدن این روستا و وضعیت زندگی مردم آن، تأثر زیادی در ما ایجاد کرد.

تصویر ۷۲: قایق‌ها

72.jpg

تصویر ۷۳: دهکده شناور

73.jpg

تصویر ۷۴: دهکده شناور

74.jpg

تصویر ۷۵: دهکده شناور

75.jpg

تصویر ۷۶: دهکده شناور

76.jpg

تصویر ۷۷: دهکده شناور

77.jpg

بعد از برگشتن به قایق، به بخشی از رودخانه رفتیم که درختان تنومند زیادی که ریشه در آب داشتند کنار هم قرار گرفته بودند و زنان روستایی با قایق‌های ساده خود آن‌جا بودند تا توریست‌های علاقه‌مند را با مبلغ ۱۰ دلار، پاروزنان به گشت در میان درخت‌های توی آب ببرند.

تصویر ۷۸: درختان با ریشه‌های در آب

78.jpg

تصویر ۷۹: زنان قایق‌ران

79.JPG

در بخشی از اسکله این قسمت، برخی مردم حوضچه‌های پروش تمساح داشتند که به تماشای آن‌ها هم رفتیم. در نهایت به بخش اصلی و وسیع دریاچه تونله‌سپ رسیدیم. وقت غروب بود و فضای بسیار زیبایی ایجاد شده بود اما تأثر ناشی از دیدن مردم دهکده شناور حتی با دیدن غروب زیبای روی دریاچه تونله‌سَپ هم سبک نمی‌شد.

تصویر ۸۰: غروب زیبای دریاچه

80.jpg

به هتل برگشتیم و شام سبکی خوردیم و زودتر خوابیدیم تا بتوانیم برای ساعت ۴ صبح بیدار شویم تا تور بازدید از معابد آنگکوروات را آغاز کنیم.

صبح ساعت ۴ و نیم، یک ماشین ون به دنبال ما آمد. توریست‌های آمریکایی، استرالیایی و اروپایی دیگری هم با ما همراه بودند. راهنمای ما یک پسر جوان بود که به گفته خودش بار اول بود که به تنهایی توری را اداره می‌کرد. ما این را به حساب خوش‌شانسی خود گذاشتیم چون مطمئن بودیم او برای اثبات خودش، انرژی زیادی خواهد گذاشت که همین‌طور هم شد.

ابتدا در بخش باجه‌های بلیط‌فروشی پیاده شدیم و هر کس با پرداخت ۳۷ دلار، بلیط بازدید یک‌روزه با چاپ تصویر خودش را دریافت کرد. البته بلیط‌های عبور سه روزه و هفت روزه هم برای علاقه‌مندان خاص خودش موجود بود.

سپس دوباره سوار ماشین شدیم و به سمت معبد آنگکور وات رفتیم تا به تماشای طلوع خورشید از پشت آن بنشینیم. راهنما با ما برای دو ساعت بعد قرار گذاشت که اگر کسی در داخل معبد گم و از گروه جدا شد بعد از دو ساعت دوباره همه با هم راهی معبد بعدی شوند. پراکنده شدیم تا در میان خیل عظیم توریست‌های علاقه‌مند به دیدن طلوع خورشید جایی برای تماشا و عکاسی پیدا کنیم. چون هوا کمی ابری بود، نگران بودیم که تماشای طلوع نصیبمان نشود که خوشبختانه شد.

بعد از طلوع راهی داخل معبد شدیم تا از قسمت‌های مختلف این بنا، که بزرگ‌ترین معبد و عبادت‌گاه دنیاست بازدید کنیم. راهنما برای ما گفت که این بنا قدمت حدود هزار ساله دارد و در ابتدا به عنوان یک معبد هندو و برای خدای ویشنو ساخته شده و پس از آن به عنوان معبد بودا تغییر کاربری داده است. در داخل محوطه حکاکی‌های روایتی زیادی روی سنگ‌ها وجود داشت که زیبا و جالب بودند. برای بازدید بخش‌هایی از معبد باید از پله‌های شیبداری بالا می‌رفتیم که برای جلوگیری از ازدحام صفی برای این پله‌ها تشکیل شده بود.

تصویر ۸۱: طلوع خورشید از پشت معبد آنگکوروات

81.jpg

تصویر ۸۲: معبد آنگکور وات

82.jpg

تصویر ۸۳: معبد آنگکور وات

83.jpg

تصویر ۸۴: معبد آنگکور وات

84.jpg

ساعت ۸ و نیم همه گروه در بیرون معبد جمع شدیم تا به سمت معبد بعدی، معبد تاپروم حرکت کنیم. تابش خورشید و پیمودن پله‌های متعدد باعث شده بود کمی خسته و باشیم، به خصوص که صبحانه هم نخورده بودیم. اما با رسیدن به معبد تاپروم و دیدن نماهای عجیب آن خستگی را فراموش کردیم. معبدی که پادشاهی در قرن‌ها پیش از آن، برای مادرش ساخته بود اما در یک برهه زمانی سی‌صد، چهارصد ساله بدون مراقبت رها شده بود و این مسأله باعث شده بود درختان تنومندی با ریشه‌های قطور از میان ساختمان‌های آن بیرون بزنند و مناظر عجیبی را ایجاد کنند. طوری که دولت کامبوج تصمیم گرفت از این جاذبه بصری برای جذب گردشگر استفاده کند.

تصویر ۸۵: معبد تاپروم

85.jpg

تصویر ۸۶: معبد تاپروم

86.jpg

تصویر ۸۷: معبد تاپروم

87.jpg

تصویر ۸۸: معبد تاپروم

88.jpg

بعد از این مکان زیبا، ماشین ما را به یک رستوران بزرگ برد تا غذا بخوریم. ساعت حدود ۱۰ صبح بود. برخی از اعضای گروه صبحانه و برخی ناهار سفارش دادند! ما هم چیزهایی خوردیم و راه افتادیم.

به معبد بایون رفتیم که راهنمای تور گفت، معبد مورد علاقه‌ی او در مجموعه آنگکوروات است. معبد خدایان با صورت‌های مختلف که درست بر خلاف آنگکوروات، در ابتدا به عنوان معبد بودا ساخته شده و حجاری‌های خدایانی با چهره‌های مختلف را داشته اما سالیان بعد و با ورود آیین هندو، به معبد هندو تغییر کاربری داده و بسیاری از چهره‌های آن تخریب شده‌اند. منظره بیرونی معبد هم که انعکاسی در آب جلوی آن ایجاد کرده بود بسیار جالب توجه بود.

فضای معبد شلوغ بود و به زحمت چند عکس گرفتیم و چرخیدیم و برگشتیم.

تصویر ۸۹: معبد بایون

89.jpg

تصویر ۹۰: معبد بایون

90.jpg

تصویر ۹۱: معبد بایون

91.jpg

در نهایت به اولد سیتی (شهر قدیمی) یا معبد آنگکور تام رفتیم. در ورودی آن دو ردیف مجسمه در دو طرف پلی روی آب قرار داشت که ردیف سمت راست چهره‌های شیطان و ردیف سمت چپ چهره‌های خدایان را داشتند و در واقع محافظان پل بودند. داخل شهر چیز خاصی برای بازدید نداشت.

تصویر ۹۲: آنگکور تام

92.jpg

تصویر ۹۳: آنگکور تام

93.jpg

در نهایت تور آن روز ما ساعت ۱۲ و نیم به پایان رسید و ساعت ۱ جلوی هتل پیاده شدیم. از آنجایی که خیلی گرسنه بودیم، به یک رستوران هندی همان نزدیک رفتیم که به علت نزدیکی به رودخانه بیش‌تر از غذا نیش پشه نوش جان کردیم و آمدیم! در راه برگشت به هتل، باران شدیدی گرفت که مجبور شدیم چند دقیقه‌ای یک جا پناه بگیریم تا کمی سبک شود. خوشحال بودیم که این باران صبح نباریده و تور آن روز ما را خراب نکرده بود.

از آن‌جایی که روز بعد به مقصد کشور بعدی، یعنی کشور لائوس پرواز داشتیم بقیه آن روز را به جمع کردن وسایل و استراحت پرداختیم.

روز بعد با یک توک توک به فرودگاه کوچک شهر سیم ریپ رفتیم که از ترمینال غرب تهران هم کوچک‌تر بود! در حدی که واقعاً نیازی به این نبود که سه ساعت جلوتر از پرواز در فرودگاه باشیم!

مسؤول صدور کارت پرواز از ما پرسید ویزای لائوس را دارید؟ گفتیم نه و وقتی رسیدیم در فرودگاه خواهیم گرفت. گفت پول چطور؟ حدود ۱۰۰۰ دلار دارید؟ بعضی وقت‌ها چک می‌کنند. گفتیم داریم. سؤال دیگری نپرسید و کارت پرواز را صادر کرد اما مسؤول باجه زدن مهر خروج، تا پاسپورت ما را دید کلی سؤال کرد و رفت با دوستانش مشورت کرد و بعد از ۱۰-۱۵ دقیقه معطلی لطف کرد و مهر خروج را بر پاسپورت ما زد!

سوار هواپیمایی ویتنام ایرلاین شدیم و بعد از ۱۱ روز، این کشور تاریخی و زیبا و مردم مهربان و خونگرمش را ترک کردیم.

اگر دوست داشتید، سفرنامه مقصد بعدی ما یعنی لائوس را در مطلب بعدی بخوانید.